شعر عاشقانه

 

سال های آخر دبیرستان بود

باید آماده می شدیم برای ساختن آینده

من باید بیشتر درس می خواندم دنبال کلاس های تقویتی بودم

تو تحصیل در دانشگاه های خارج از کشور برایت آینده ی بهتری را رقم می زد

او اما نه انگیزه داشت نه پول، درس را رها کرد و دنبال کار می گشت

 

روزنامه چاپ شده بود

هر کس دنبال چیزی در روزنامه می گشت

من رفتم روزنامه بخرم که اسمم را در صفحه ی قبولی های کنکور جستجو کنم

تو رفتی روزنامه بخری تا دنبال آگهی اعزام دانشجو به خارج از کشور بگردی

او اما نامش در روزنامه بود روز قبل در یک نزاع خیابانی کسی را کشته بود

 

من آن روز خوشحال تر از آن بودم

که بخواهم به این فکر کنم که کسی کسی را کشته است

تو آن روز هم مثل همیشه بعد از دیدن عکس های روزنامه

آن را به کناری انداختی

 

او اما آنجا بود در بین صفحات روزنامه

برای اولین بار بود در زندگی اش

که این همه به او توجه شده بود !!!

 

چند سال گذشت

وقت گرفتن نتایج بود

من منتظر گرفتن مدارک دانشگاهی ام بودم

تو می خواستی با مدرک پزشکی ات برگردی، همان آرزوی دیرینه ی پدرت

او اما هر روز منتظر شنیدن صدور حکم اعدامش بود

 

وقت قضاوت بود

جامعه ی ما همیشه قضاوت می کند

من خوشحال بودم که مرا تحسین می کنند

تو به خود می بالیدی که جامعه ات به تو افتخار می کند

او شرمسار بود که سرزنش و نفرینش می کنند

زندگی ادامه دارد …

هیچ وقت پایان نمی گیرد …

من موفقم من میگویم نتیجه ی تلاش خودم است!!!

تو خیلی موفقی تو میگویی نتیجه ی پشت کار خودت است!!!

او اما زیر مشتی خاک است مردم گفتند مقصر خودش است !!!

 

 من ، تو ، او

هیچگاه در کنار هم نبودیم

هیچگاه یکدیگر را نشناختیم

اما من و تو اگر به جای او بودیم

آخر داستان چگونه بود ؟؟؟!

.............................................................

 

دلم مي خواهد بهت بگم ، اين رسم عاشقي نبود

هق هق آخر صدات ، براي قلب من نبود

دلم مي خواد بهت بگم ، اين روزا بي قرارتم

حتي اگه مي بيني تو ، اينجوري سرد و ساكتم

دلم مي خواد بهت بگم ، چرا صدام نمي كني

مثل گذشته هاي دور حتي نگام نمي كني

دلم مي خواد بهت بگم نبض نفسهاي مني

حتي اگه نبينمت ، هميشه روياي مني

دلم مي خواد بهت بگم ، از اين زمونه خسته ام

دراي قلبمو واسه همه ، به جز تو بسته ام

دلم مي خواد بهت بگم ؛ ديگه ترانه ندارم

اگه تو از پيشم بري بدون تو كم مي يارم

دلم مي خواد بهت بگم نرو ، ترو خدا بمون

اين همه بي قراري رو از توي چشم بخون

دلم مي خواد بهت بگم ، آره واسه چشات كمم

خودت كه بهتر مي دوني ، شريك درد و ماتمم

دلم مي خواد بهت بگم كنار لحظه هام بمون

اين همه اشك و حسرت رو ، از روي دلتنگي بدون

دلم مي خواد بهت بگم ، اگه تو تنهام بذاري

بايد براي قبر من گلاي مريم بياري
..............................................................................
 
 
 
تنها منم، تنها من و یک مشت بیزاری

تو ساکت و دلخسته ای از این دل آزاری



من مانده ام یک قصه و تکرار و هی تکرار

تکرار ِ دل شکستن و تکرارِ دلداری



من خسته ام از خود ،از این بیهوده آزردن

شب گریه و آشفتگی ،تا صبح بیداری . . .



با من بگو با من بگو از هرچه بد کردم

با من بگو خسته از این آشفته بازاری !



آنقدر آرام می شکنی در خود که رویایم

کابوس وحشت می شود از رفتنت آری !



گاهی سکوتت با من انگار حرف ها دارد

انگار در خاموشی ات مشتی غزل داری



این بغض وحشتناک ِ تو وقتی که می خندی

آرام می گوید. . . هنوزم دوستم داری
.........................................................................
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

رفیق

گفتی مثل یه کوه پشت سرتم،بهم تکیه کن

تکیه کردم،اما افتادم،آخه فقط غبار بودی

گفتی زمین زیر پاتم،محکم قدم بردار

محکم برداشتم،اما خوردم زمین،آخه تو یخ بودی

گفتی چترتم،برو زیر بارون

رفتم،اما خیس شدم،آخه تو بسته بودی

گفتی خودکارتم،بنویس هرچه دل تنگت می خواهد

نوشتم،اما ننوشت،آخه تو تموم شده بودی

گفتی سنگ صبورتم،باهام حرف بزن

حرف زدم،اما خورد شدم،آخه تو کلوخ بودی

گفتی جا سویچیتم،کلیدت رو بده به من

دادم،اما خسته شدم،آخه تو دلم رو واسه همه باز کردی

گفتی قاب عکستم،عکست رو بده من

دادم،اما شکستم،آخه وقتی قاب افتاد شکست

زیر عکسم،عکس یکی دیگه بود

گفتی رفیقتم،بزن قدش

زدم،اما تو محو شدی،آخه تو حباب بودی

حالا من میگم:هی رفیق پاشو از خواب،سرتو از رو شونم بردار...

چیه ؟فکر کردی خواستم با بهم زدن خوابت تلافی کنم ؟

نه ! خواستم بگم رسیدیم ته خط، کل مسیر خواب بودی

 ..........................................................

کاش ... کاش همان کودکی بودم که حرفهایش را از نگاهش میتوان خواند ...

اما اکنون اگر فریاد هم بزنم کسی نمی شنود

دلخوش کرده ام که سکوت کرده ام ...

سکوت پر بهتر از فریاد توخالیست !!!

دنیا راببین ... بچه بودیم از آسمان باران می آمد ،

بزرگ شده ام از چشمهایمان می آید ...

بچه بودیم درد دل را با هزار ناله می گفتیم ، همه می فهمیدند ...

بزرگ شده ایم ، درد دل را به صد زبان می گوییم ،

ولی هیچ کس نمی فهمد

 .............................................................

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : دو شنبه 7 بهمن 1392برچسب:, | 17:0 | نویسنده : میلاد رئیسی |